خدایا
از کدوم حرف ، کدوم جمله یا کدوم کلمه
شروع کنم به نوشتن حرف دلم ؟
آخه زبون دل با زبون آدما خیلی فرق میکنه
بغض گلمو گرفته ، داره خفه ام می کنه
نميدونم چه جوری و از کجا شروع کنم به نوشتن درد دل هام ، حرفایی که توی دلم هست
انقدر سنگینه که انگشتام توان نوشتن ندارن
بعضی ها میان توی زندگیت
که فقط خاطره بشن
فقط خاطره
همین ....
دلتنگم ، بیشتر از گذشته ها
اینجور موقع ها چیزی رو نمیشکنم
توی این دلتنگی ها
زورم به تنها چیزی که میرسه
این بغض لعنتیه
--------------------------------------------------
--------------------------------------------------
یک حس مبهم ...
خسته ...
پر از حس تلخ بی تفاوتی ...
حرف خاصی ندارم ...
کمبود خاصی هم ندارم ...
اما حس خاصی دارم ...
حس خاص " بی خیالی " !!
نه دیگر برایم مهم است که چه کسانی میخواهند خوشحالم کنند و نه حتی ناراحت ...
دیگر اهمیتی نمیدهم که چه کسی و چقدر دوستم دارد و حتی ندارد ...
دیگر بی جهت چشمانم را خیس نمیکنم ...
بگذار دنیا انگشت به دهان بماند از این همه بی تفاوتی ...
بگذار کلافه شود از این نفس های بی وقفه و بی خیالی های من ...
بگذار هر که هر چه میخواهد بکند ...
" من " دیگر خسته است ...
اگر کارش داشتید ،به من بگویید ...
هر وقت حوصله داشت حوالیتان خواهد آمد ...
خطا از من است... میدانم... از من که سالهاست گفته ام“ایاک نعبـــد” اما به دیگران هم دلسپرده ام... از من که سالهاست گفته ام” ایاک نستعین” اما به دیگران هم تکیه کرده ام... اما رهایم نکن... بیش از همیشه دلتنگم... به اندازه تمام روزهای نبودنم...